دو بخش دارد : با ... با ... که می شود بابا
همین که هست در آن قاب عکس ، آن بالا
همین که زل زده بر چشم های غمگینم
نشسته در دل خاک آن جسم پاک بابا
همین که نیست که غمخوارم شود گاهی
اتاق با نفسش گر بگیرد از گرما
همین که نیست کشتی بگیرد او با من
تا در آغوش بگیرمش مثل یک رویا
همین که نیست که با هم برویم
به مسجد ، هیئت ، خرید و یا هرجا
همین که نیست که ما را مسافرت ببرد
تهران ، قم ، مشهد امام رضا
همین که نیست بگوید : خسته نباشی دخترم!
همین که نیست کندآغوش اش را برویم باز
چرا ز قاب تکانی نمی خوری ای مرد؟!
چرا سراغ نمی گیری از من تنها.. بابا
نگاه کن همه نمره های من عالیست
نگاه کن تو به این برگه حضرت والا!
به گریه سر روی زانو می نهم و خوابم می برد
قاب عکس زمین می خورد مثل یک رؤیا
نشسته است پدر در کنارمن با شوق
بوسه می زد و می گفت دختر من بر پا
ببین کنار تو هستم بلند شو خوش خواب
آهای دخترم بگیر دستم را
کشید چفیه به چشمان ابری و باران...
گرفت خودکار از دست کوچک ام بابا!
|