بی تو هر شب غم تو به خلوت خودم میبردم خبری از تو نبود و لحظه ها رو می شمردم وقتی شب سحر میشد به بیقراری خودمو به دست گریه می سپردم گله و شکایتی از تو به لب نمی آوردم تو به یاد من نبودی اما من واست می مردم من تو رو از تو میخواستم که به عشقت در دنیا رو به روی خود ببندم تو منو مثل یه بازیچه می خواستی که واست گریه کنم واست بخندم اما من واست می مردم یه شبی بی تو تو دفترچه قلبم اونجا که آخرعشق و سرگذشته زیر اسم خودمون واست نوشتم راست میگی که اون گذشته ها گذشته
...................................
:: بازدید از این مطلب : 508
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1